English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1539 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
exceed the deadline U گذشتن از مهلت مقرر
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
The deadline is coming closer. U مهلت مقرر نزدیکتر می شود.
The prescribed time - limit expires tomorrow . U مهلت مقرر فردا منقضی می شود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
tenant right U حقی است که درانقضای مهلت مقرر بابت تغییراتی که مستاجر در عین مستاجره داده و انتفاع ازانها ناتمام مانده است به وی تعلق می گیرد
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
grant a period of grace U مهلت دادن
respite U مهلت دادن
giving a respite U مهلت دادن
To give somebody a few days grace . U بکسی چند روز مهلت دادن
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
load U کاری که باید انجام شود
loads U کاری که باید انجام شود
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
undertake U توافق برای انجام کاری
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
have U باعث انجام کاری شدن
having U باعث انجام کاری شدن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
undertaken U توافق برای انجام کاری
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
backlog U کاری که باید انجام شود
backlogs U کاری که باید انجام شود
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
capability U قادر به انجام کاری بودن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
help U روش آسانتر برای انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
Recent search history Forum search
1incentive
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1confinement factor
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com